قلمدون



شعر غزال بی صدا

دست هایت،
بوی یاس 
وبوی گندم می دهد؛
بوی نان گرم، 
بوی تفاهم می دهد؛
بر
 سپهر بی کران روی تو،
بادهای صبا بر موی تو؛
چشم هایت،
 یک غزال بی صدا،
ابر و باران و 
شبی بی انتها؛
لب به لب،
چون می گذاری برصدا،
نغمه ها،
 پیدا شود با‌ هر ندا؛
تو نباشی 
شعر من عصیان کند؛
این دلم،
 با حسرتت، طوفان کند.
 

ن

 

 

شاعر: اکرم (قلمدون)

 


کاش گیتاری شوم


از جنس قدم های بودت


برای جهانی که در من تنها تو را می شناسد


عشق نوازی می کنم 


ای تک نوازنده ساز قلبم


من با نُت لبانت


ترانه می پاشم 


بر تن شهر عاشقی


با بند بند انگشتانت


به هر واژه شوق شعر شدن می دهم


تنها برای تو


تنها.


آخرین جستجو ها